جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

داستانی نه دراز

بلاخره بعد از دو سال علافی و از این شاخه به اون شاخه پریدن، امسال تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بودم... اما نمی دونم چرا یک عالمه عوامل طبیعی و غیر طبیعی و حتی فوق طبیعی به همان سمتی پیش می رفتند که تنبلی من!!!!!! حالا هم کمتر از دو ماه به امتحان مانده و من در عین بی خیالی هر هفته گوشهایم را تیز می کنم ببینم برنامه هست یا نه!! خلاصه که امسال هم فکر نمی کنم که بشود....

بگذریم بعد از اون دو هفته تقریبا زجرآور و کش داری که در مشهد گذراندم، برگشتن به بندر برایم حکم پا گذاشتن به ساحل را داشت؛ بعد از آن همه تلاطم دریا. دو هفته بعد (جمعه سوم آذر) اولین مسابقه ی کوهپیمایی بانوان در هرمزگان برگزار شد.... خدا گنو را برای ما نگه دارد. شروع مسیر مسابقه از درخت انجیر بود. ملاک برتری زمان بود، ضمن اینکه برخی حرکات هم خطا محسوب می شد. کار بچه های هیات عالی بود. کل ماجرا هم ساعت چهار بعد ازظهر پایان یافته بود... دوش گرفته و تر وتمیز!!!

خیلی خلاصه بگویم، هفته بعد (دهم آذر) دعوت شدیم به همایش روز کوهنورد که در سالن هفت تیر برگزار شد. یک جمع دوستانه که ریزش شدید باران صمیمانه ترش کرد.

برنامه بعدی که برایم بی نهایت جذاب بود صعود به قله نصیری گنوبود که به مناسبت روز کوهستان (هفدهم آذر) برگزار می شد. ضمن اینکه برای اکثر ما اولین برنامه محسوب می شد. خانم سنگر زاده جلودار و سرقدم و آقای جهانی عقب دار گروه بودند. شرایط جوی به نحوی بود که هر تازه کاری را هم مشتاق صعود می کرد. محیط بانی پیاده شدیم. از مسیر درخت انجیر به سمت چشمه رمر حرکت کردیم، فکر می کنم حدود ساعت شش صبح بود که چشمه بودیم. نماز و برداشتن آب... حرکت به سمت قرار... ساعت هشت سنگ قرار بودیم. نیم ساعتی صرف صبحانه شد... حرکت کردیم... دو نفر از بچه ها همانجا از ادامه صرف نظر کردند. ساعت یازده قله بودیم...، کنار یادبود مرجان اکبرزاده. گمانم یازده و نیم حرکت کردیم به سمت پایین. نمی دانم کی ب سنگ قرار رسیدیم. نهار را نوش جان کردیم، و به سمت درخت انجیر سرازیر شدیم. در راه برگشت هم مفتخر به دیدن بچه های تیم منتخب شدیم که از پیمایش خط الرأسی استیری به گودبونی برمی گشتند. باز هم فکر می کنم ساعت پنج ونیم سوار سرویس بودیم؛ داشتیم سر می خوردیم توی شهر....

جدای از اینکه این صعود کاملا منظم برگزار شد و بچه ها ظهوری عالی داشتند... من جمله خود من؛ این برنامه یک چاشنی خیلی خیلی شیرین داشت و آنهم چهره ی بی نهایت زیبای منطقه با وجود مه غلیظ و ریزش لطیف اما شدید باران بود. وقتی پیاده شدیم چهره ی به وجد آمده ی افسانه غافلگیرم کرد با آن جمله اش که " قله توی مهِ " پایین که بودیم مه فقط یک شوخی بود. یک گرد مرموز رقیق که فضا را آکنده بود.... اما با گذشت زمان، کوه دامن حریرش را بیشتر می گستراند. مه غلیظ تر و گسترده تر می شد... تا جایی که فقط سنگی را که برآن ایستاده بودیم می دیدیم. در آن فضا که بیشتر به یک مکاشفه ی شرقی شباهت داشت درختان، سایه هایی بودند شناور در سیال خیال... و باد همچنان می وزید تا بدانیم که بیش از این باید با خود روبرو شد. نتیجه اینکه وقتی به قله رسیدیم کاملا خیس و سرما خورده بودیم.

راستی نگفتم چند شیب بالاتر از سنگ قرار منطقه ایست به نام زیارت.... اگر درست فهمیده باشم. باغی آنجاست ییلاقی با درختانی تقریبا سردسیر!!! بالاترها گمانم حتی کاج دیده باشم!!! برایم عجیب بود. راستی گنو چند کیلومتری بندرعباس است؟؟؟ این هم هدیه ای که وقتی و جایی می گیری که هیچ انتظارش را نداری. زیر قله یک دشت از درختانی است که نامشان را نمی دانم. و بالخره برگهای زرد وسرخ هم که فکر نمی کردم در هرمزگان هم به سراغم بیایند؛ قسمتی از مسیر را پوشانده بودند. چند دست به سنگ عالی هم داشتیم که با هدایت بچه ها به خیر و خوبی صعود کردیم و فرود آمدیم.

تماشایی ترین صحنه برنامه لابلای بازی پرده مه رخ می داد... منظره خلیج فارس... با آن جزیره های در آرامش خفته اش و تابش بی دریغ آفتاب بر پهنای سیمینش.

هر چه بیشتر تلاش می کنم کمتر خود را توانای توصیف آن موقعیت ویژه می یابم. بیشتر شبیه یک واقعه تاریخی است: بر بلندای زیبایی ایستاده ای و چشم بر منطقه ای استراتژیک داری.

اینکه می گویند انسان موجود پیچیده ایست حق است. گاهی فکر از کجاها که سر در نمی آورد و خیال به کجاها که سرک نمی کشد دیدگان خاک نگرت نظاره گر چه وقایع که نیستند... و همه اینها در ازدحام یک روز از زندگیت می زیند.

در بازگشت، خورشید بلاخره تصمیم گرفت که بر گنو هم طلوع کند، هر چند که تا غروبش چیزی نمانده بود...

سرانجام در بندر بودیم تا چهارشنبه (بیست و دوم آذر)که مسابقات سنگنوردی انتخابی تیم ملی در رشته سرعت، در سالن هفت تیر برگزار شد. دیدیم و لذت بردیم.

برنامه بعدی طبق برنامه هیات قرار بود سرپهن گنو باشد. اما بنا به دلایلی با برنامه هفته بعد که صعود به هماگ بود جابجا شد. فکر کنم اگر بیش از این ادامه بدهم کسی حوصله خواندنش را نداشته باشد. تا اینجا هم اگر کسی مانده باشد. مضاف بر این که برنامه هماگ کاملا ویژه است و حق دارد پست جداگانه ای داشته باشد. فقط نمی دانم توی این شلوغی روزگارم دیگر کی فرصت دست می دهد تا به مخم فشار بیاورم برای نوشتن.

پ.ن. از دوستان هرمزگانی که بر حسب اتفاق گذرشان به اینجا می افتد خواهش می کنم اگر اشتباهی در نام ها و توالی مسیرها دارم حتما حتما گوشزد بفرمایند... خوشحال می شوم که درست بدانم و درست بنویسم.

 یک پ.ن. دیگر: راستی اطلاعات بیشتر در مورد منطقه گنو را می توانید در آدرس زیر بیابید.

 http://www.kouhdarman.blogfa.com/

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آشنا پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ

خوب بود از اینکه دوباره خاطره اولین صعود برایم یادآوری شد خیلی لذت بردم درست مثل همونی بود که گذشت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد