به هزار دلیل خفته، دلم میخواست مشهد میبودم الان.
و شاید یکی از هزار آن، این باشد که از آن دستههای جاری به سوی حرم صدای آن تبلها را بشنوم که خبر از واقعهای عظیم می دهند. و آنقدر بلند هستند که پرده از تبل غفلتم پاره کنند.
و بعد صدای حزین فلوتی که سحرآمیز است برای غربت و دلشکستگیام.
و بعد رسیدن به امید همیشگی انتهای خیابان امام رضا و شبستانهایش....
...
صحرای سوزان هر کسی جاییست که دیر یا زود به سراغش میرود. جایی که باید ببیند و بخواهد و آنچنان باشد که باید...
سیری مکرر میبینم در پیوستن لحظه به لحظهی نورهایی ازلی که محشر کربلا را برای ابدیت برگزیدهاند. و من میاندیشم که نه داغ و نه عبرت هیچکدام پاسخی نیست که در خور باشد برای آزادگی روح... |