بعد از سراب

 

امروز یک اتفاق خیلی معمولی افتاد که اصلا ارزش گفتن رو هم نداره...

اما نتیجه‌اش خیلی دردناک درک شد...

اینکه یک عمر  رو اگه که بگیم زیاده،‌ لااقل همان مقدار که زندگی کردی رو صرف ساختن خودت می‌کنی برای زندگی تو چارچوب‌هایی که برایت مشخص شده...

اما وقتی می‌رسی به زمان بهره‌ برداری، می‌بینی که ای داد بیداد... چرا چارچوب‌ها رو جابه‌جا کردن؟؟؟

به قول یک دوست خیلی قدیمی به دود اومدن داره...

پدیده سراب به ذهنم می‌رسه. می‌فهمم که علتش از ناتوانی محض در درک مقصده. و خیلی هم جالبه که این ناتوانی هم جزو قوانین علمیه و ردخور نداره...

نتیجه‌ام اینه که باید با یه حس جامع‌تر، نگاه کرد نه تماشا... باید ندید و فهمید که ...

بگذریم...