باش و به فراز باش اما...

انگار عادتمان شده که خود را بر مرکز جهان بنشانیم و فکر کنیم٬ هر چه هست و نیست برای رفع احتیاجات ماست٬ می خواهد این گندکاری ها بعد از ما بماند یا نماند. فعلا من باید خودم را تخلیه کنم! این من هستم که باید خودم را از شر کثافت و زباله برهانم و دیگر به من ربط ندارد که این زباله نصیب چه کسی می شود. البته شاید نفری که بعد از من از اینجا گذر خواهد کرد چندشش شود٬ تنش بلرزد و البته ممکن است نوادگان چند نسل بعد من از ثمره ی این خاک و آب تغذیه کنند. خوب که چی... این چیزها چه ربطی به من دارد؟ هر کس فکر خودش باید باشد. آن کوهنورد و آن نواده می توانند فکری به حال خود کنند.


چند سال پیش زمانی که اولین قدم ها را در کنار دوستانی برمی داشتم که کوهستان خانه ی دوم شان شده بود. به وضوح تعصب و خست ای که در روحیه شان بود را حس می کردم. مدتی گذشت تا اینکه فهمیدم٬ هر کس که بیاید باید جمله « اِاِاِ ... حالا صبر کن تا ببینی» را متناوبا بشنود٬ تا خود را برای رویارویی با رویدادی سخت در آن بالاها٬ که مدام به تعویق می افتاد ( البته اگر جانی برایش می ماند) آماده کند. به خاطر می آورم که سیاست جذب افراد جدید این بود که در اولین برنامه شخص تا جایی که کشش دارد سختی ببیند و درشت بشنود. که ریزشی ها بریزند و ماندنی ها پوست کلفت شوند و کم توقع.

و این برای من عجیب بود٬ چون دوست داشتم دیگران هم از لذت بودن در کوهستان سهمی داشته باشند. اما مرور زمان باعث شد که من هم در مسیر دوستان و موافق نظرشان باشم و حالا می دانم که کوهستان حریم دارد و حریم٬ محرم را می پذیرد و نامحرم را می راند. قوانینی هست که رعایت آنها شخص را محرم یا نامحرم می کند. گمانم این عادتی کهن و البته خوب باشد که به نعمتی که در اختیارمان قرار داده شده احترام بگذاریم.

جذب افراد جدید تازگی ها برای بعضی دوستان شده منبعی برای درآمد٬ که البته بد نیست. اما پیش از پا گذاشتن به هر مکان مقدسی از جمله کوهستان باید آداب آن را پذیرفت و ساده تر بگویم٬ فرهنگ کوه رفتن باید پیش از کوه رفتن آموخته شود. و چه خوب است که فرهنگ محترم شمردن دنیایی که از آن زاده شدیم و به آن بازمی گردیم٬ نه فقط در کوه٬ بلکه همیشه و حتی در زندگی روزمره در وجودمان جاری باشد.

گمانم دوستانم با من موافق باشند که ما کوه نمی رویم که تخلیه شویم می رویم تا آکنده و سرشار از آن حسی شویم که شهر از ما گرفته است. پس باش و به فراز باش اما ...



این عکس روز جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹ در گردنه قبل از قله نصیری گنو گرفته شده. ببخشید که تا این حد دقت کرده ام اما دستمال ها کاملا سفید و تازه بودند و از اینکه باد هنوز آنها را پراکنده نکرده بود٬ مشخص بود آثار جامانده از گروهی است که طی شب و روز گذشته صعود کرده اند. البته مهمانان عزیز ما حتی تا این حد هم مراعات نکرده بودند که لااقل آنها را در یک نقطه جمع کنند٬ این کاری است که من کرده ام برای اینکه در عکس مشخص باشد. این حجم دستمال در محدوده ای به شعاع دو متر و به طرز بسیار زننده ای پراکنده بود٬ زیر زیباترین درخت های این گردنه که محل استراحت  کوهنوردان و البته زندگی حیوانات و پرندگان می باشد. البته از مسیر صعود هیچ نمی گویم که تمام دوستانی که آنروز موفق به صعود شده اند٬ شاهد و ناظر دردمند آن بوده اند.