بذار یک کم فکر کنم.
...
میتونه این باشه که کوه، مینیاتوری از دنیای درونی منه....
بعد کلی جنگ و دعوا، میتونم اونی که نیستم و ادعا میکنم هستم رو از اونی که هستم و نمیشناسمش تفکیک کنم... و اون کلاه گشاد رو از سرم بردارم.
خیلی سریع به خودم میگم « نه » و خیلی سخت میگم « باشه »، اما این باشهه حتما یا به نتیجه منجر میشه یا لااقل به عمل.
از خودم جلو میزنم، میشینم منتظر، که برسم به خود. توی این فرصت فکر میکنم که چطور فاصلهی خودم و خودم رو کمتر کنم.
گم میشم و احتیاج به مسیریابی دارم. البته باید طرح و نقشهای از پیش تو ذهنم داشته باشم.
و در خلال تمام این وقایع هی به خودم میگم: «عزیز من! تحمل کن، بعد اون سنگ، بعد اون درخت، بعد اون چشمه...»
سلام/
از نوشته هایتون خوشم آمد. بی تعارف جالب می نویسین. موفق و موید باشین
ممنونم بهار جان که به ساحل ما هم سر زدی. بوی خوش نسیمت از خود بی خودمون میکنه و هواییمون میکنه که بزنیم به آب و جاده.
حرفهای تو منو وادار می کنه که بیشتر فکر کنم ... از تو ممنونم دوست من
ولی اینو مطمئنم من میتونم و میرسم فقط باید برای رسیدن سریعتر راه بهتر رو بررسی کنم
شادی اندیشه رسیدن سختی ها رو کم میکنه مگه نه !
موافقم عزیزم. راستی افسانه جان میشه گاهی اوقات منو هم بذاری تو اون کوله زرده؟!!! فکر کنم اون تو چیزای خوبی برای بلعیدن و نوشیدن ذهن گرسنه و تشنهی من داشته باشی.
جلو زدن فاصله کم کردن خوبه گاهی پیدا به شی
یعنی
می می رم بعد از اون همه سنگ؟
کوه خوردی
هم تراز لالا یا
شاید! شاید هم دیدم! شاید هم فهمیدم! شاید هم نشستم! شاید هم برگشتم! اصلا شاید رسیدم.
سمیه ام
سرپهنه گی درست
سرپهنگی غلت
مرسی اتم
شونههام را میدهم بالا، چشمامو میبندم و دماغمو جمع میکنم. روی هم یعنی ببخشید.
مرسی ات با تمامیت ساجده که سر از پهنه گی می کشد دار
منظورت نم فهمید. ولی کلا دارم ناوا.
بازم سخت بود گیج زدم یعنی چی
حسین جان لطفا موقع مطالعه اون عینکت رو بزن. واسه چشمات ضرر دارهها!!!
از شوخی گذشته خوشحالم که اومدی.
گذاشتم فکر کنی دیگه بس از سفیدی هر چه مو می رویاند تو خوب باشی
یک فکر جدید در آوردم و فکر های دیگر که باید پنهان بمانند تا وقتش...
... و ها ملی داور