جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

...


انگار دهلیزی به زمانی دیگر باز شد؛ وقایع و آدم ها مثل خمیری کش می آمدند و به دورش می پیچیدند.... و در آن انتها ...

.

و در آن انتها انگار تو بودی٬ تمام قد٬ با جامه ای بلند٬ در خلسه ی پیچ و تاب شاید سماع.

.

.

.

و همه چیز متوقف شد٬ آن لحظه که ایستادی... رو به من و مرا فرا خواندی به آهنگی که نمی شنیدم.

.

.

.