جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

بعد از سراب

 

امروز یک اتفاق خیلی معمولی افتاد که اصلا ارزش گفتن رو هم نداره...

اما نتیجه‌اش خیلی دردناک درک شد...

اینکه یک عمر  رو اگه که بگیم زیاده،‌ لااقل همان مقدار که زندگی کردی رو صرف ساختن خودت می‌کنی برای زندگی تو چارچوب‌هایی که برایت مشخص شده...

اما وقتی می‌رسی به زمان بهره‌ برداری، می‌بینی که ای داد بیداد... چرا چارچوب‌ها رو جابه‌جا کردن؟؟؟

به قول یک دوست خیلی قدیمی به دود اومدن داره...

پدیده سراب به ذهنم می‌رسه. می‌فهمم که علتش از ناتوانی محض در درک مقصده. و خیلی هم جالبه که این ناتوانی هم جزو قوانین علمیه و ردخور نداره...

نتیجه‌ام اینه که باید با یه حس جامع‌تر، نگاه کرد نه تماشا... باید ندید و فهمید که ...

بگذریم...

سه روز و نیم کوه شب

 

احساس کردن به قول دوست کولی، روی دوشهای زخمی، آنهم با رضا و طیب خاطر...

بالا رفتن از شیب‌های تند و روغن سوزی افتادن تن... صدای شماره افتادن نفسها...

ضربان ملموس قلب... تشنگی... انضباط ... ساق دیگر ناتوان...

سکوت... نه فریاد! ... نگفته شنیدن... لمس اسارت تن... آزادی فکر... تن سپردن به سنگ...

شعله‌های سرخود سرکش... اشک آتش...

تماشا...


به نام خدا

گزارش مسیر صعود به کوه شب

کوه شب بلندترین ارتفاع شهرستان خمیر است که در شهر رویدر، مرکز بخش رویدر از توابع شهرستان خمیر واقع شده. بلندی آن 2861 متر بالاتر از سطح دریاست. وجه تسمیه این کوه به شب یا «شو» رنگ تیره مایل به بنفش آن است.

12 نفر بودیم که با کوله، خود را به قرار پنج شنبه رسانده بودیم. پنج شنبه 19 بهمن 1385 ساعت 15 ضلع شرقی پارک شهید دباغیان. با تکمیل شدن افراد و رسیدن سرویس ساعت 15:15 بندرعباس را به مقصد رویدر ترک کردیم. از جاده بندرعباس-بندر لنگه از بندر خارج شدیم. پس از گذشت ساعتی به دوراهی کهورستان-خمیر رسیدیم و سمت کهورستان را در پیش گرفتیم. در 10 کیلومتری این جاده به دوراهی لاور-رویدر رسیدیم. ساعت 17:30 وارد رویدر شدیم و پس از توقفی یک ساعت و پانزده دقیقه ای در خانه آقای عبدالله احمدزاده راهنمای محلی، رویدر را به مقصد روستای گوین ترک کردیم. ساعت 19:30 در روستای گوین بودیم. این روستا حدودا در 15 کیلومتری جنوب غربی رویدر واقع است. از جاده کنار مسجد به سمت غرب از گوین خارج شدیم. 19:35 ابتدای جاده خاکی که به سمت روستای گچو می رفت پیاده شدیم. آب انباری که سمت راست این جاده است می تواند به عنوان شاخص در نظر گرفته شود. پس از 50 دقیقه پیاده روی در شب ساعت 20:45 به روستای گچو که در تنگ گچو واقع است رسیدیم. پس از توقفی کوتاه آقای علی دوستی راهنمای محلی به اتفاق آقای براندیش و سه نوجوان محلی به جمع ما پیوستند. پس از طی مسافتی پاکوب که بعضا از کنار دره می گذشت، ساعت 21:50 به مزرعه جو رسیدیم. این مزرعه در کنار رودخانه ای خشک واقع شده و چند درخت نخل حریم رودخانه را مشخص کرده اند. اولین کمپ شب مانی در این مکان برپا شد. سرپرست ساعت 5 صبح فردا را بیدار باش و ساعت 6 را زمان حرکت اعلام کرد.

جمعه 20 بهمن 1385 پس از صرف صبحانه و جمع آوری کمپ ساعت 6:15 با حرکت از کف رودخانه برنامه روز دوم را آغاز کردیم. لازم به ذکر است که بین هر یک ساعت تا یک ساعت و نیم حرکت، 10 دقیقه استراحت داشتیم. گفتنی است که در طول مسیر رودخانه می توان انواعی از گیاهان دارویی همچون آویشن، کلپوره، مورد، درمنه و غیره را یافت. حدود ساعت 8 به برکه آبی رسیدیم که سمت چپ رودخانه قرار دارد. این برکه مستطیل شکل و دارای دیواره ای سیمانی است. این محل را پشت سر گذاشته و از بستر رودخانه خارج شدیم و روی راهی که با استفاده از سیمان توسط افراد محلی، روی شیب تند یک کوه ایجاد شده بالا کشیدیم. گفتنی است که موبایل در این نقطه آنتن دارد. پس از سرازیر شدن از سمت دیگر این کوه دوباره وارد بستر رودخانه شدیم. ساعت 10:15 به برکه آب دوم در محلی بنام سیخ «seikh» رسیدیم که نام محلی زیتون است. این برکه دایره ای، در کنار چند درخت زیتون کوهی و کلبه ای کوچک قرار دارد. پس از توقفی نیم ساعته در این مکان، از شیب نسبتا تند کوهی که راهی پاکوب داشت بالا رفتیم و از جانب غربی قله آن در ساعت 12:25 وارد دره «تنگ ساوات» شدیم. در قسمت هایی از این دره زیبا آثار ریزش کوه که در زلزله اخیر فین رخ داده است، کاملا پیداست. ساعت 12:45 از این دره خارج شدیم. ساعت 13 در محلی بنام «خشه زال» به فتح خ بودیم. در قسمتی از کف رودخانه مقداری آب تمیز که از بارندگی های اخیر به جا مانده بود، یافتیم که غنیمتی بود برای بطری های خالی ما. از این محل رودخانه را به سمت غرب ترک کردیم. 15 دقیقه بعد روی شیب تپه به برکه آب سوم به نام «هندم» رسیدیم. توقف برای نهار در این محل انجام شد. گفتنی است که چشمه آبی در شیب کوهی که در سمت غرب این محل قرار داشت دیده می شد. چشمه قابل رؤیت نبود، و فقط انعکاسی از نور در دامنه دیده می شد که در صورت وجود وقت کافی می توانست مورد استفاده قرار گیرد. ساعت 14:35 محل را به سمت جنوب ترک کردیم و پس از گذر از دو سرازیری و سربالایی دوباره در مسیر رودخانه قرار گرفتیم. مسیر را از کمرکش کوه ادامه دادیم، تا ساعت 16:10 به منطقه ای به نام «چوک لاور آردی» رسیدیم. برکه چهارم در این مکان و جنب یک زمین مسطح که شبیه یک مزرعه بود قرار داشت. کنار این مزرعه کمپ شب مانی دوم خود را برپا کردیم. قله ای در شمال غربی این مکان دیده می شد و به خطا این طور تصور شد که قله اصلی است و ساعتی بیشتر تا قله نمانده است. با گذشت پاسی از شب، شاید به علت شکل فیزیکی کاسه مانند و ارتفاع بالای 2000 این منطقه باد شدیدی وزیدن گرفت. شب سردی را در این کمپ گذراندیم. سرپرست ساعت 6 صبح را بیدار باش و 7 صبح را حرکت اعلام کرد.

شنبه 21 بهمن 1385 پس از صرف صبحانه و آماده شدن افراد ساعت 7:15 کمپ را به قصد قله ترک کردیم. از جبهه شمالی قله بالا کشیدیم. پس از طی مسافتی با مسیری مواجه شدیم که در آن از درگیری با سنگ گریزی نبود. ساعت 9:15 دقیقه به قله ای رسیدیم که از کمپ دیده می شد. گفتنی است که موبایل در این قله هم آنتن دارد. پس از حدود نیم ساعت در 9:50 قله اصلی را صعود کردیم. از فراز قله، منظره همیشگی قلل اطراف نمایان است که در بین آنها نارنج قله شاخص می نماید. هرم زیبای گنو با جامعیت تمام از بلندای این کوه خودنمایی می کند. از کوه های دوردست هم احتمالا پشت کوه و هماگ دیده می شوند. پس از توقفی نیم ساعته 10:20 قله را به قصد کمپ ترک کردیم. مسیر فرود شکافی در جنوب شرقی قله بود. در مسیر برگشت هم قسمت هایی از مسیر دست به سنگ های سنگینی داشت. پس از رسیدن به کف دره و طی مسافتی به سمت شمال شرقی به مزرعه «لاور» رسیدیم که برکه آب دیگری هم در این مکان واقع بود. مسیر را ادامه دادیم تا در ساعت 13:45 به کمپ رسیدیم. لازم به ذکر است که در مسیر رفت و برگشت به قله گیاهان دارویی همچون شست برگ و کلپوره دیده می شود. ساعت 15:30 زمان حرکت اعلام شد. استراحتی کوتاه و جمع آوری کمپ. پس از صدور فرمان حرکت همان مسیر رفت را در پیش گرفتیم. برای بازگشت پس از رسیدن به منطقه خشه زال آب مورد نیاز را از کف رودخانه تامین کردیم. هنگام خروج از دره ساوات به شب برخوردیم و شیب کوه پس از دره و قسمتی از مسیر رودخانه را تا رسیدن به محل کمپ شب مانی سوم در محل سیخ، در تاریکی شب پیمودیم. ساعت 19 به سیخ رسیدیم و مشغول برپایی کمپ شدیم. سرپرست ساعت 8 صبح فردا را زمان حرکت اعلام کرد.

یکشنبه 22 بهمن 1385 پس از صرف صبحانه و جمع آوری کمپ ساعت 8 صبح در مسیر رودخانه حرکت را آغاز کردیم. مسیر برگشت عینا مانند مسیر رفت بود. ساعت 11:30 به مزرعه جو رسیده و برای نهار توقف کردیم. ساعت 13:30 زمان حرکت اعلام شد. برنامه طبق دستور اجرا شد. ساعت 4:51 از راه پاکوب به روستای گچو رسیدیم و پس از سه روز دوباره به دنیای انسانها پا گذاشتیم. 15 دقیقه بعد به محل دو برکه رسیدیم که برکه بزرگی با سقفی شیروانی در آن قرار داشت. ترتیب آخرین محتویات خوردنی کوله ها و شارژ دوربین ها را تا رسیدن سرویس دادیم. سرویس در ساعت 15:20 به دو برکه رسید، و ما در ساعت 18:30 به ضلع شرقی پارک شهید دباغیان بندرعباس... 

 

 

ملاحظات:

1.        به علت نبود چشمه آب در طول مسیر بهتر است در مصرف آب برنامه ریزی شود.

2.       افراد محلی از آب برکه ها برای آشامیدن استفاده می کنند اما بهتر است که از قرص کلر استفاده شود.

3.         موبایل فقط در دو نقطه این مسیر آنتن دارد.        

4.        سرمای ارتفاع در کمپ دوم می تواند در انتخاب تجیزات قبل از برنامه مؤثر باشد.      

 5.    به علت بکر بودن منطقه استفاده از راهنمای محلی تاثیر زیادی در صرفه جویی زمانی دارد .

6.        این کوه منبع سرشاری از گیاهان دارویی است .

7.       خطر: گفته می شود که تراکم عقرب و مار در این منطقه زیاد است  .        

 

افراد شرکت کننده در برنامه:

1.                  صدیقه سنگرزاده سرپرست تیم و سرقدم

2.                  فرخنده معماری پزشک تیم و عقب دار

3.                  ساجده کشمیری

4.                  کورش صداقت

5.                  هدا امانی

6.                  فاطمه فیروزی

7.                  صغری لک زایی فر

8.                  محسن موسایی

9.                  فرید شاهین زاده

10.              سمانه قاسمی

11.              سلینا بخشی زاده

12.              سمیه شاکری

گزارش: سمیه شاکری

پس خالم نصیری...

 

ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب روبرو درب تربیت بدنی.

دوباره سر از نصیری درآوردیم. نصیری باز هم و هنوز هم سرد بود کمی،‌البته نه برای سرحدیای صحار یا سهار یا هر چیز دیگه‌ای!!!

نصیری بلندترین ارتفاع از مجموعه قلل گنوست و از لحاظ شیب هم از اون‌هاست که هر از چندی به خودت تلنگر می‌زنی که «می‌شه برگردم؟ » و البته که نمی‌شه. و به قولی از اون‌هاست که حال می‌ده. نمی دانم کی ساعت پنج بود که پیاده شدیم محیط بانی. ولی ساعت هفت و نیم، یک ربع به هشت بود که رسیدیم سنگ قرار. سنگ قرار یک تکه سنگ شاخص بزرگ و یک درخته که وجه تسمیه‌اش رو باید پرسید...

دخت خاله نصیری به علت استنشاق بیش از حد گاز گازوئیل سرگیجه و دل‌پیچه داشت و به همراه دخت عمه یک نفر دیگه و سرپرست تیم صدیقه سنگرزاده، سنگ قرار موندند. اما پیام دوستیش در نهایت به پس خاله ابلاغ شد.

سرقدم فرخنده معماری بود با گامهایی آرام اما استوار و سینوسی، که موجش آن عقب‌ها که به ما می‌رسید تبدیل می‌شد به یک تابع بدفهم و ناهنجار که با هیچ منطق ریاضی نمی‌شد تفسیرش کرد الا با دویدن. این بلاییه که اصطکاک و ناپایستگی سر هر قانون طبیعی می‌یاره...

عقب‌دار هم رضا جهانی با یک جفت انسولین در گوشهایش...

در راه صعود پسرها زیاد حرف می‌زدند و دخترها اصلا. طوری که پسرها «یه طو کانی» شون می‌شد. عجیبه، اونوقت جار می‌زنند که زن عجب موجود سخنوریه!!!

مثل دفعه پیش اون دره پیش از قله و جنگلکش مجذوبت می‌کنه و بعد آخرین سربالایی و ساعت ده و بیست دقیقه صبح، سلام بر نصیری و مرجان زنده در خاطراتش.... شرح دادن به هیج ترتیبی کفایت نمی‌کنه که اونجا در دل‌ها و ذهن‌ها چه می‌گذره.

برای اونایی که خستن و از قله برگشتن هیچ ماجرایی مهمتر از نهار نیست. نهار دوباره سنگ قرار بودیم ساعت دوازده و ...

در راه بازگشت همه ساکت بودند حتی پسرها!!! و این یعنی تحول... شاید هم یعنی تفکر... شاید هم یعنی درونی شدن... شاید هم یعنی دلتنگی....

ساعت تقریبا پنج هم لب جاده بودیم منتظر آقای میرزایی و بوی گازوئیلش.