جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

...


انگار دهلیزی به زمانی دیگر باز شد؛ وقایع و آدم ها مثل خمیری کش می آمدند و به دورش می پیچیدند.... و در آن انتها ...

.

و در آن انتها انگار تو بودی٬ تمام قد٬ با جامه ای بلند٬ در خلسه ی پیچ و تاب شاید سماع.

.

.

.

و همه چیز متوقف شد٬ آن لحظه که ایستادی... رو به من و مرا فرا خواندی به آهنگی که نمی شنیدم.

.

.

.

نظرات 6 + ارسال نظر
صغری لکزایی فر دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام خانوم گلی

سمانه اسحاقی شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://samaram.blogsky.com

چه حس زیبا و آشنایی...
آمدم بگویم "گوش هایت را به باران بسپار" که صدای الله اکبر اذان شهر را پر کرد...
این اتفاق زیبا را به فال نیک میگیرم و زیباترین ها را برایت از خدا میخواهم...

سلینا شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ق.ظ

سمیه خانم کجای؟ پیدات نیست...

موسا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ق.ظ http://jade-sahely.blogsky.com/

نبودن کورش و چون تو دوستی اینجا و آنجا که نتیجه ی به بار نشسته ی نگاهتان را باید ببینم اتفاق خوشایندی لااقل برای من نیست ... بنویس و بروز کن.. آدمهایی هستند که منتظر خواندن و دیدن هستند .. شک نکن

s.h.k-7 سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.sedosein.blogfa .com

یه گزارش دوچرخه ای دارم

joudaki دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.joudaki.blogfa.com

درود بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد