جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.



ساعت سه و نیم نیمه شب است و من عجز و لابه کنان از خدا می خواهم که بگذارد بخوابم. لباسهای هرمز توی ماشین لباسشویی در حال گرگم به هوا کردن هستند، آشپزخانه به گمانم یک ساعت دیگر کار می برد، اتاق هرمز هم که شده رشته کوه البرز...

نفس اماره هم که دست به دست شیطان وسوسه گر داده و پای این خر دجال غل و زنجیرم کرده اند.

بوهایی می آید که انگار تا صبح بشیر و نذیر ما اجازه گذاشتن آن لنگ پایمان را نداریم و همین طور باید یک لنگ پا، اسیر و عبیر ( املایش را مطمئن نیستم) بچرخیم و بچرخیم.

.

.

.

پدر و پسر کنار هم خوابند. هرمز همان طور که گذاشته بودمش مانده و حتی غلت هم نزده.

.

.

.

شب انگار برای من فقط، دلبری می کند...

نظرات 4 + ارسال نظر
sex یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ق.ظ http://tiny.cc/gsjmsw

ثمین یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.golabdon.blogfa.com

چه عجب جاده ساحلی بیدار شد! داشت میرفت که فراموش بشه هاااا... هرمز رو ببوس

صدیقه پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام عزیزم نورزتان پیروز
وروجک را ببوس

یاسر و حمیده پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ

سلام سمیه جان . . .. امروز اومدم وبلاگت رو به حمیده نشون بدم ولی ظاهراً خیلی وقته که خودت سری به اینجا نزدی و آپ نکردی . . . ما منتظریم بی صبرانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد