جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

... شورش است که...

 

به هزار دلیل خفته، دلم می‌خواست مشهد می‌بودم الان.

و شاید یکی از هزار آن، این باشد که از آن دسته‌های جاری به سوی حرم صدای آن تبلها را بشنوم که خبر از واقعه‌ای عظیم می دهند. و آنقدر بلند هستند که پرده از تبل غفلتم پاره کنند.

و بعد صدای حزین فلوتی که سحرآمیز است برای غربت و دلشکستگی‌ام.

و بعد رسیدن به امید همیشگی انتهای خیابان امام رضا و شبستانهایش....

...

صحرای سوزان هر کسی جاییست که دیر یا زود به سراغش می‌رود. جایی که باید ببیند و بخواهد و آنچنان باشد که باید...

سیری مکرر می‌بینم در پیوستن لحظه به لحظه‌ی نورهایی ازلی که محشر کربلا را برای ابدیت برگزیده‌اند. و من می‌اندیشم که نه داغ و نه عبرت هیچ‌کدام پاسخی نیست که در خور باشد برای آزادگی روح...

نقش

 

هیچ فکر کردین که...

اگه یک روزی همون آدمایی که کج کجکی راه می‌رن... و صورتشون رو انگار یه هفته است که نشستن... و از بند بند وجودشون بوی ترشی مخلوط بلنده... و  موقع خوردن صداهای عجیب و غریب در می‌آرن... و موقع خواب به تنهایی از پس یه ارکسر سمفونی بر میان،

یهو تک و تنهاتون بذارن و برن پیش خدا...

چه فرمی می‌شین؟؟؟

همین الان تصمیم بگیرین!!!

می‌خواینشون یا نه...