به هزار دلیل خفته، دلم میخواست مشهد میبودم الان.
و شاید یکی از هزار آن، این باشد که از آن دستههای جاری به سوی حرم صدای آن تبلها را بشنوم که خبر از واقعهای عظیم می دهند. و آنقدر بلند هستند که پرده از تبل غفلتم پاره کنند.
و بعد صدای حزین فلوتی که سحرآمیز است برای غربت و دلشکستگیام.
و بعد رسیدن به امید همیشگی انتهای خیابان امام رضا و شبستانهایش....
هیچ فکر کردین که...
اگه یک روزی همون آدمایی که کج کجکی راه میرن... و صورتشون رو انگار یه هفته است که نشستن... و از بند بند وجودشون بوی ترشی مخلوط بلنده... و موقع خوردن صداهای عجیب و غریب در میآرن... و موقع خواب به تنهایی از پس یه ارکسر سمفونی بر میان،
یهو تک و تنهاتون بذارن و برن پیش خدا...
چه فرمی میشین؟؟؟
همین الان تصمیم بگیرین!!!
میخواینشون یا نه...