جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

جاده ساحلی

می‌نوشت: پر مرغان صداقت آبی است.

حواست را جمع کن!


شنیده ام که در این شب جاده ی از اینجا تا بهشت پر رفت و آمد می شود، ملائک و روح مدام در رفت و آمدند. شنیده ام اگر کسی در این شب توبه کند پرونده اش با بخشش پاک می شود. شنیده ام برات آرزوها را در این شب است که به دست آرزومندان می دهند. شنیده ام تقدیر را در این شب می نویسند...

اوووه، چه شبی!!!!!!!!

اما این حرفها با همه شیرینی شان باز هم به اندازه آن چه که من به آن فکر می کنم گریبان چاک کن نیستند......

من به اسم ها فکر می کنم.

.....

یا الله یا رحمن یا رحیم یا کریم یا مقیم یا عظیم یا قدیم یا علیم یا حلیم یا حکیم .....

.....

حواست هست که چه کسی را صدا می زنی؟ حواست هست؟؟؟؟؟


زیباترم کن


و تو انگار دم دست ترین بهانه ام هستی برای بودن و زیبا بودن.


زیبا بودن را من با اجازه ات به دوست داشتن و دوست داشته شدن تغییر معنا داده ام.


زیباترم کن!!!!!!!!

آه سنگها کنار بروید.



و چنان است که در تاریکی های ذهن خود به دنبال راهی می گردم برای نجات!!! نجات از این مرداب و پیوستن به رودها.


بستری می خواهم برای جاری شدن... تا متعفن نشده ام.